دلنوشته ای برای پسرم.....
سلام پسر نازنینم گفتم برایت بنویسم از آنچه در دل دارم و نمیتوانم بگویم....شاید مجالی نباشد که برایت بگویم.....نمیدانم اصلا این دلنوشته روزی چشمهای زیبای تو را زیارت خواهد کرد یا نه.....نمیدانم آن روزها کجایی و شبها در آغوش کدام یار آرامش را در می یابی و صبح ها با نسیم نفس کدام دوست به پا خواهی خواست ولی مهم اینست که الان شب ها را با گرمای آغوش تو می آغازم و صبح ها با صدای نفس تو روز را از سر میگیرم..
چقدر آرامم پسرکم که تو هستی
که کنارمی و همیشه در قلب منی
به معصومیت کودکانه ات قسم که بیشتر از هر مادر دیگری عاشقت هستم
دغدغه ی هر روز من بودن توست
نفس کشیدنت......
ایستادنت.....
خندیدنت......
راه رفتنت.....
لحظه به لحظه کنارم قد میکشی و بزرگ میشوی....
پسرکم،عزیزم
میخواهم آغوشم مادرانه ترین آغوش دنیا باشد برای تو...
میخواهم به تو یاد بدهم کلمه کلمه عشق را ، زندگی را
مادر بودن شیرین است...آنقدر که حتی فکر کردن به نوازش صورت پاک و معصومت مرا میبرد تا اوج.....
سهم من از دنیا پسر کوچکی ست به بزرگی تمامی عشقهای دنیا