علایق جدید سینا
با نام تو اغاز می کنم
می دانم هستی،
می دانم تا تو نخواهی سنگ روی سنگ بند نخواهد شد،
می دانم تا تو نباشی هیچ چیز درست از آب در نمی آید، می دانم تو بودی که من هستم
همه چیزم تویی، همه کسم تویی، و مهم تر از همه ی این ها می دانم رحمت و حکمتت را.
ضعیف و سست و بی معرفت که گاهی بی خیال می شوم از تو،
یا گاهی که یادم می رود من توام نه من. اما تو این بی وفایی ها را به پای کاستی هایم بگذار،
به پاس تحمل حکمت های سپری کرده ام. می دانم می دانی که می دانم،
پسرم ، دلبندم یه مدته به چیزای عجیب و غریب خیلی علاقه داری
مثلا کارت ویزیت هر جایی میری و هر کسی رو که میبینی اولین سوالی که میکنی:
میگی کات ویزیت داری؟
خوشبختانه شب تولد پرهام جون عمو امید زحمت کشیدن و واست یه عالمه یا بهتر بگم یه آلبوم کارت ویزیت آوردن حالا عاشقشونی و حتی موقع خواب هم اونا رو بالای سر تختت میذاری
و چیز بامزه ی دیگه که خیلی دوست داری و یه عالمه جمع کردی هسته هستمثلا هسته ی پرتغال،نارنگی،نارنج و.......در کل عاشق چیز جمع کردنی
البته این یه تعداد کمی از هسته های آقا سینا هست
و به قول خودت تیت فیلی (کیک فیلی ) با اینکه بابایی همیشه برات میگیره بازم عاشقشی و دلت نمیاد بخوریشون و اونا رو جمع میکنی
و این صندلی که هر جا میری با خودت میبریش هر جا
این همه شتاب چرخه ی گردون بهت زده ام میکند.........
انگار این بار ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند،درکار با سرعتی بیشتر از
نور که نگذارند من طعم گس و بینظیر این دقایق را تا عمق عمق وجودم بچشم
تا ودیعه نگاه دارم برای فرداهای دورتر......
تا یادم بماند تمام لذت های بکر تکرار ناشدنی را.
میدانم به زودی دلم برای این دقایقمان تنگ میشود مثل این روزهایم که تنگ
است برای آن روزهای نوزادی ات.