شیرین کاری
سینا جونم یه مدته که کارایی میکنی و حرفایی میزنی که خیلی جالبه و البته شیرین و خنده دار
مثلا یه تعداد کارتون واسه خوت پیدا کردی و میگی توی اونا غول هست و نمیذاری کسی نزدیکشون بره به من میگی مامان نرو میترسی همین که من میرم نزدیکشون بلند میشی و میخوای باهاشون بجنگی البته اگر بابایی هم خونه باشه اونم بلند میکنی
و اینکه از صبح که بیدار میشی هر چی بالش تو خونه هست میاری و میچینی جلو مبل و از روی مبل میپری عاشق پریدنی
و هر چی سه گوش یا چهارگوش یا راحت بگم هر چی رو که بتونی میزنی سر هم و میگی اینجا خونه ی منه و میری داخلش میشی
یا اینکه وقتی میخوای بهم بگی مثلا توپم رو ببر تو اتاق به جای اینکه بگی زحمت بکش ، میگی زحمت کشیدی این و واسم میبری
و وقتی غذا میخوری به جای اینکه بگی دست درد نکنه میگی سرت درد نکنه
وقتی اعصابم خورد میشه و ومیخوام دعوات کنم میگی دولی اعتابت تورد شد.(گلی اعصابت خورد شد)
وقتی بابایی میخواد بره بیرون باید حتما بهت دست بده و نباید یادش بره وای به اون روزی که یادش بره
و خیلی چیزای شیرین دیگه که الان حضور ذهن ندارم
کودکم آرام آرام قد می کشد و من در سایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم... او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه می کنم... او می خندد و من از شوق ِ حضورش اشک می ریزم... او آرام در آغوشم آرام می گيرد و من تا صبح از آرامشش آرام می شوم... او پرواز می کند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند... او بازی می کند... کودکانه... می پرد، حرف می زند...به زباني كه كسي جز من نميفهمدش.......و طبیعت را حس می کند! خدا را می بوید! و من... کودکانه... در سایه بزرگیش پنهان می شوم تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم!