تورا بیش از همه کس دوست میدارم
سینا جونم عزیز دلم امروز همراه بابا امیر رفتی کارگاه نجاری باباجون و اونجا حسابی بازی کردی ،بابایی میگه انقدر بهت خوش گذشت که ظهر با هزار تا دردسر اومدی خونه
سینا در حال شنا کردن در خاک
و چیزی که این روز ها خیلی خیلی ما رو خوشحال کرده اومدن مامان جون زهرا و آقا جون صمدآقا واسه اسباب کشی به خونمون هست
باکلی التماس و اصرار نگهشون داشتیم با وجود مامان جون واقا جون خیلی به ما خوش میگذره وتنها نگرانی ما اینه که حرف رفتن بزنن
امروز که حرف رفتن زدن من و تو بابایی اعتصاب غذا کردیم
و شبها حسابی با اقا جون سرگرمی
اینم عکس کبوترهای مامان جووون عاشقشونی ناگفته نمونه که این کبوترها رو مامانجون بزرگ کرده و اسمشون همدم و عزیز هست و سینای من عاشقشونه
اینم ماهی گلی عیدمون
باغِ گل کنار ِ چشم های تو بی طراوت است...
تو از بس برای من عزیزی !
خودم را فراموش کرده ام ...
جانکم...
تو کودکی های منی یا کودکی های پدرت ؟
تو کدام مایی ؟
که انقدر دلنشین و دلبرانه ای !
فدای تو تمام لحظه های من.
جانکم...