عید 1393
بهار زندگی ام بهارت مبارک
به همین سادگی و سرعت تمام شد !؟... مثل یک چشم بر هم زدن ؟!! سیصد و اندی روز ، زندگی اش کردم و حالا انقدر دور به نظر می رسد .....
وقتی بر می گردم و به آن می نگرم ... دوستش دارم ... نه اینکه تلخ نبوده باشد نه اینکه سختی نکشیده باشم ، نه اینکه تمامش خوشی وسلامتی بوده باشد ... اما ...این روزها که نگاهم بلوغ بیشتری پیدا کرده است می بینم که دوستش دارم ... می بینم که مواهبش و برکاتش بیشتر به یادم مانده است ... می بینم که اگر تلخی ای بوده در شیرینی درایت ما حل شده... نگاه می کنم به لحظاتی که درد کشیده ام ، به لحظات سخت ناخوشی و می بینم در صبوری و تاب و تحمل ما رنگ باخته است ... نه اینکه خشم و قهری نبوده ، که خشم بخش ناگزیر انسان بودن من است اما همه ی قهر و غضب ها در برابر عظمت عشقی که همیشه در میانمان جاری بوده بخشودنی و قابل گذشت به نظر آمده ... اما هستی را سپاس که به من اهلی شدن را آموخت اگر چه به قیمت دلتنگی فراق باشد ... در من نیروی غالبی است برای پیدا کردن روزنه های نور ، دستم را در دستان تقدیر گذاشته ام ، سر مجادله ندارم و می بینم که وقتی مهربانانه با او می سازم چقدر با من سازگارتر است . زندگی هرگز کراماتش را به کسانی که با او سر جنگ دارند نمی بخشد ...
به این جا نگاه می کنم ... به دفترچه ی خاطرات زندگی پسرم ... می بینم این جا بیش از اینکه نمودار رو به صعود رشد پسرکم باشد نمودار زیبای رشد من است ... چرا که رشد پسرکم آنقدر طبیعی و عیان است که حتی اگر ثبت نشود هم خودش را به نمایش می گذارد ... این منم ... این من درون من است که باید رشدش را ثبت کنم تا باور کنم و از یاد نبرم که هستی چقدر مهربانانه بعد از بخشیدن پسرکم به زندگیمان راه رشد و بلوغ را نیز برایم هموار کرده است ...
هستی را سپاس به خاطر تک تک لحظاتی که در سال گذشته سپری کرده ام.
روزها ميگذرند و ماهها مي آيند...
روزهاي يك رقمي، روزهاي دو رقمي، ماههاي يك رقمي و ماههاي دو رقمي...
اعداد در بودن تو معنا مي يابند و هر روز كه مي گذرد، شهد زندگيمان با تو شيرين تر مي شود.
زيبايم... این نوروز كه بگذرد چهارمین نوروز است كه تو را داشته ام ...
پسر رویایی من، سینای بی نظیرم، چهارمین بهار زندگیت خجسته باد.
1390
1391
1392
و اینک 1393
پسر پاییزی من چهارمین بهار زندگیت مبارک
اینم عیدی بابایی
بهترینم عیدت مبارک