دلبندم فرزندم
فرزند عزيزم
آن زمان كه مرا پير و از كار افتاده يافتي
اگرهنگام غذا خوردن ، لباس هايم را كثيف كردم و يا نتوانستم لباسهايم را بپوشم
اگرصحبت هايم تكراري و خسته كننده است
صبور باش و دركم كن
به ياد بياور ، وقتي كوچك بودي ، مجبور مي شدم روزي چند بار لباسهايت را عوض كنم
براي سرگرمي يا خواباندنت مجبور مي شدم بارها و بارها داستاني را برايت تعريف كنم .
وقتي نمي خواهم به حمام بروم ، مرا سرزنش نكن .
وقتي بي خبر از پيشرفت ها و دنياي امروز ، سئوالاتي مي كنم با تمسخر به من ننگر .
وقتي براي اداي كلمات يا مطلبي ، حافظه ام ياري نمي كند ، فرصت بده وعصباني نشو .
وقتي پاهايم توان راه رفتن ندارند ، دستانت را به من بده ... همانگونه كه تو اولين قدم هايت را
دركنار من برداشتي .
زماني كه مي گويم ديگر نمي خواهم زنده بمانم و مي خواهم بميرم ، عصباني نشو ... روزي
توخود مي فهمي .
ازاينكه در كنارت و مزاحم تو هستم ، خسته وعصباني نشو
ياريم كن ، همانگونه كه من ياريت كردم
كمك كن تا با نيرو و شكيبايي تو ، اين راه را به پايان برسانم .
فرزند دلبندم ، دوستت دارم
عزيز ترينم من بدون هيچ منتي تو را تر و خشك خواهم كرد
در ناتوانيت با عشق به تو محبت خواهم كرد
و همواره دعا مي كنم
روزهاي پيري و ناتوانيت ،آن زمان كه مادري نيست كه به تو خدمت كند ،
ديگران به تو محبت كنند و
اين رسم روزگاريست كه در آن وارد خواهي شد
كه بي دعاي مادر تنها خواهي بود .