رفتن به پارک
عزیزترینم
امشب همراه رفیق فابریکت و عمه و عمو محسن رفتیم پارک و حسابی خوش گذشت.
مخصوصا به سینا و آقا پرهام
با اینکه هوا خیلی سرد بود با وجود شما 2 تا وروجک ما گرم گرم بودیم.
در ضمن پسرم 13 به در امسال قرار بود همراه عمو امید و مامان جون و عمه بریم بیرون اما بارون خیلی شدید مانع از رفتنمون شد.
و ما تصمیم گرفتیم 13 به در بریم خونه ی عمو امید و حسابی بهمون خوش گذشت.
مهربونم،
نازنینم، بهترینم.
عشقم، امیدم، جونم.
با توام ، با تو، دنیای من.
میخوام لحظه هام رو با تو بگذرونم. تمام لحظه های که حالا دارم و نمی دونم چند سال، چند ماه،
چند هفته،یا چندروز دیگه میتونم و فرصت دارم با تو باشم یا نه؟!
ارزش این لحظه ها رو با هیچ چیز دیگه نمیتونم برابر بدونم.
میخوام تو تمام لحظه هایی که میتونم داشته باشم،با تو باشم.