سیناسینا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

سینا جان به چشمان مهربانه تو مینویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

مسافرت به مشهد

امید زندگی مامان و بابا ما 13 خرداد سال 90 حرکت کردیم به مقصد مشهد همره باباجون اینا.دایی رسول.عمو مهدی.عمو فرشید.حالا عکساشو میذارم تا ببینی در ضمن میخواستیم شما رو هم کچل کنیم اینجا شهرکرده عزیزم اینجا محلاته اخه این چه کاریه حسین آقا اقا ابوالفضل شما هم ذوق میکنی اینجا تو راه شمال هستیم اینجا هم جنگله عزیزم و شما حسابی کیف میکنی زندگیه من سوار اسب شده تو جنگل الهی من بمیرم که دارن عزیزمو کچل میکنن اخه میخوایم موهات زیاد بشه بمیرم اینجا هم عزیزم تو صحن امام رضا نشسته قربونه سر کچلت برم اینم آخرین روزیه که اونجا بودیم این 2 تا گل پسر هم دوستات هستن آقا ابوالفضل و حسین آقا ...
3 آبان 1392

اولین آتلیه

قند عسل مامانی 10 خرداد 90 گل پسرمو بردیم آتلیه واسه عکس بعد از یک ماه رفتیم واسه انتخاب واقعا کار سختی بود آخه همش قشنگ بود . تصمیم گرفتیم 5 تا خوشکلشو یه قاب بزرگ کنیم و بزنیم به دیوار بهمون گفتن 1 ماه بعد بیاین بگیرین دلمون آب شد اما آخر اومد و من و بابایی کلی ذوق کردیم ...
3 آبان 1392

عید 1390

نفسم جونم خوشتلم اولین عیدت مبارک دوست دارییییییییییییییییییییییییییییم خیلی خوشحالیم که تو رو کنارمون داریم عزیزم چون که نزدیکای صبح سال تحویل شد و شما خواب بودی نشد باهامون عکس بگیری عمه ریحانه و عمو محسن هم اومدن پیشمون جای شما سبز البته شما تو رختخواب خوابای خوب خوب میدیدی این عکس هم صبح عیده و میخوایم بریم خونه ی 2 تا آقا جون و مامان جونا همراه عمه و عمو ...
3 آبان 1392

عروسک

آخه یکی نیست به من بگه وقتی این لباس تو تن فرشته ی من انقد خوشکله چرا باید تن عروسکش باشه ...
3 آبان 1392

روروک

عزیز دلم تو خیلی از روروک خوشت نمیومد ولی بازم به دردت خرد نفسم سینای من سوار بر روروک ...
3 آبان 1392

سینه خیز

ماه آسمون بابایی و مامانی از وقتی که سینه خیز رفتی شیطونیاتم شروع شد و من و بابایی حسابی مواظبت بودیم آخه تو تمام زندگیه ما هستی دوست داریییییییییییییییییییییییییییییییم ...
3 آبان 1392

ps3

وروجک مامان آخه الان موقع ps بازی کردن هست صبر کن به موقش از دست تو وباباییت چه کارا که نمیکنید ...
3 آبان 1392